همیشه از به کار بردن واژه ی «استاد» برای خودم اکراه داشتم. اخیراً این کراهت به جایی رسیده که حتی دانشجو را برای این کار توبیخ می کنم! اعتقادم بر این بوده و هست که واژه ی «استاد» واژه ی عظیمی است که تا پیدا کردن شایستگی آن، راهی طولانی باید بپیمایم به خصوص وقتی یاد اشتباهاتم در تدریس می افتم.
چندی پیش در دفتر اساتید نشسته بودم که یکی از آن ها به شوخی به دیگری مطلبی را به آرامی گفت. بغل دستیش همین طور که داشت با موبایلش ور می رفت با خنده بلند گفت: «خیالت راحت باشه. تو آذر که اصلاً هیچی نداریم. بازم ترم بهمن بهتره. راستی این ترم کی تموم میشه؟»
یکی دیگر از اساتید گفت: «۱۰دی ماه!»
من گفتم:«چی؟!» [با شدت تعجب بسیار بالا!]
یکی دیگر از اساتید گفت: «آخرهای دی ماه فکر کنم.»
دیگری گفت: [کلاً همه ی اساتید جمعشان جمع بود!] «این ترم اصلاً به درد نمی خوره. ترم فقط ترم دوم پارسال، همون ترمی که انتخابات بود که کلاً ۲ ماه هم کلاس ها تشکیل نشد. حتی از ترم تابستان هم کوتاهتر بود!!»
بالاخره هر کسی به یک سری مسائل حساس است. حساسیت من هم در فرهنگ آموزش است. داشتم فکر می کردم که چطور ممکن است استاد مملکت، با این همه زجر به تدریس نگاه کند. سریع به خود تلنگر زدم و گفتم: «شاید اگر تو هم جای آن ها بودی، همین جور فکر می کردی.» تمام تلاش خودم را کردم که خود را جای آن ها بذارم. تا حدی موفق شدم نه کاملاً. شاید چون من هر وقت کاری را می کردم، آن را با عشق انجام می دادم.
قصدم از این یادداشت، این نیست که بگویم آنها بدند و من عالی! فقط شاید بد نباشد به جای اینکه دانشجو را مقصر و مسبب همه ی عوامل بدانیم، کمی هم به خود نگاه کنیم. اگرچه ممکن است شما از نگاه مدیریت سیستمی به من ایراد وارد کنید و جامعه و استاد و دانشجو و روابط بین آنها را علل و معلول یکدیگر بدانید که در نهایت هم متوجه نشویم آخر سر اول مرغ بود یا تخم مرغ، اما به نظر می رسد از برخی از اقشار جامعه انتظاری متفاوت می رود.
استادها بابت حق التدریس خود دائماً گله دارند و هم چون اکثر قریب به اتفاق مردم جامعه، ناله و شکوه می کنند و وقتی از او می پرسیم خب شما را چه کسی مجبور کرده با این حق التدریس کار کنید؟ در پاسخ می گویند: «خب اگر این کار را نکنم، چه کار کنم؟!»
ناخوشبختانه ما به جای پیدا کردن راه حل برای کاهش اضطراب خود جهت جلوگیری از ضربه خوردن به حیثیتمان متوسل به مکانیزم های دفاعی مختلف از جمله دلیل تراشی و فرافکنی می شویم. حال این فرد می تواند یک «استاد» باشد که به محض قبول شدن در مقطع دکترا، او را «دکتر» می نامند یا یک فرد خیلی معمولی. در این راستا، دو کار متصور است. یکی وضعیت اقتصادی و فرهنگی کلی جامعه است که به من و شما چندان مربوط نمی شود! امّا آنچه بیشتر مدنظرم از نوشتن این چند سطر بود، این است که باور کنیم همبستگی مثبتی بین تحصیلات و شعور نیست و خود داریم برخی از جاها ناخواسته به این امر دامن می زنیم. من تلاشم را می کنم که با جلوگیری از نامیدن خودم توسط دانشجوها به عنوان «استاد» قدمی هرچند کوچک در این زمینه بردارم تا اتفاقی که در سال های گذشته برای «مهندس» افتاد و در سال های جاری دارد برای «دکتر» می افتد، برای واژه ی مقدس «استاد» نیفتد. همین!
علی ملاباقر
آبان ماه ۱۳۹۲
جمله آخرتون فوق العاده بود و به زیبایی و شیوایی یکی از نگرانی های جدی من رو بیان کردین که البته با عرض تاسف باید بگم واژه “استاد” هم تاحدودی لوث شده..اون دو واژه عنوان ظاهری و شکلی است و قابل تحمله، اما “استاد” ارزش و معنای دیگه ای داره…
اولین چیزی که از این رفتار به فکر میرسه سوء اثرات” عادت” هست
عادت باعث میشه جذابیت نعمت ها و موقعیت ها به حداقل برسه
نکته مهتر اینکه: مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد
دانشجویی که فقط به فکر دور زدن استاد و کلاس باشه برای استاد انگیزه ای ایجاد نمی کنه، خیلی هم تقصیر استاد نیست
بر میگردیم به بحث مرغ و تخم مرغ…
سلام و سپاس از نظرتون
بله اگر با دیدگاه سیستمی نگاه کنیم که درست هم هست، مسئله پیچبده تر می شود و به قول آقای شعبانعلی وقتی دیدگاه سیستمی مطرح می شد، همیشه قضیه مرغ و تخم مرغ به وجود میاد 🙂