آیا تا کنون آن چنان در کاری غرق و مجذوب شده اید که عنان گذر زمان و حضور در مکان و حتی وجود خود را از کف بدهید؟ این پیشامد ممکن است در حین یک بازی رایانه ای، خواندن یک کتاب، یا پختن یک کیک به کسی دست دهد، نوع فعالیت این جا محل بحث نیست. آن چه مد نظر نگارنده است، آن کیفیت هوشیاری و درجه ای از خودآگاهی ای است که ملازم چنین فعالیتی است.
در یکی از آن موقعیت های نادری که کار، مشکل یا فعالیت مورد نظر کاملاً با تخصص و توانایی ما منطبق بوده، حس کنیم در مسیری قرار گرفته ایم که ما را به هدف اولیه مان خواهند رساند، موجی از وجد و سرور و هیجان وجودمان را فرا می گیرد و به نوعی جایگزین آن «من» یا «خودی» می شود که به آن عادت داریم و همیشه تجربه می کنیم.
چیک سنت میهای چنین حالتی را «تجربه ی اوج» یا همان «غرقه شدن» می خواند.
نباید از نظر دور داشت که «غرقه شدن» هرگز برای یک انسان منفعل رخ نخواهد داد. مثلاً زمانی که در حال تماشای تلویزیون یا خیره ی بی هدف به در و دیوار هستیم.
لازمه ی یک تجربه ی برتر، تعامل مؤثر و فعال ذهن و بدن است. این دو می باید با هم در حال کار کردن برای نیل به هدفی مشخص باشند و این فرآیند باید تماماً آگاهانه باشد.
از آن جا که جریان، در مسیر پیشرفت و کار آگاهانه تولید شده و برای فرد پیش می آید، نیازمند تلاش و خلاقیت نیز هست، برخورداری از تمرکز و توجه عمیق، از لوازم دستیابی به این حالت اصیل است.
منبع:
فرانکلین، ساموئل اس (۱۳۹۲)، روان شناسی شادی، مترجم علیرضا سهرابی و فرامرز سهرابی، تهران: پندار تابان. صص ۷۸-۷۹.