جنبه ی مهم کار، محتوای آن نیست بلکه شیوه ی انجام آن است. این چیزی است که به زندگی معنا می بخشد.
بدین ترتیب، مسأله ی مهم خود شغل (نیروی برونی) نیست بلکه چیزی است که در قالب شخصیت خویش چون انسان هایی یکتا (نیروی درونی) بر شغل می افزاییم.
فرانکل زنی را مثال می آورد که به شغل پرستاری مشغول است. زن روزانه به کارهای بسیار (مقتضیات شغلی) می پردازد اما انجام آن ها برای معنا بخشیدن به زندگیش به تنهایی کافی نیست. فقط زمانی که کار بیشتری می کند، بیش از آن چه وظیفه ی شغلی اش ایجاب می کند، در کار خود معنایی می یابد. وقتی زمان بیشتری را با بیمار وحشت زده ای می گذراند یا به بیماری در آستانه ی مرگ کلمات مهرآمیزی می گوید، فراسوی وظیفه ی شغلی اش از خودش مایه می گذارد و به کسی فراسوی خود توجه می کند.
چون از راه کار معنا می یابیم نه در آن، پس تقریباً در هر شغلی می توان معنا یافت. به اعتقاد فرانکل، امکان بیان ارزش های آفریننده در بیشتر شغل ها هست (مگر کارهایی که کاملاً تفکیک شده باشند. مانند وظیفه های خط تولید).
منبع:
شولتس، دو آن (۱۳۹۳)، روانشناسی کمال الگوهای شخصیت های سالم، ترجمه ی گیتی خوشدل، تهران: پیکان. صص ۱۶۶-۱۶۷.