وقتی آگهی ترحیم کسی را می خوانیم، کار او معمولاً در توصیف زندگی اش نقش پررنگی دارد. وقتی آدم ها را برای اولین بار ملاقات می کنیم معمولاً می پرسیم که کارشان چیست، به این معنی که برای تأمین زندگی چه می کنند، انگار که این آگاهی می تواند فوراً به ما بفهماند که آن ها چه جور آدمی هستند. اگر کسی را در مهمانی ملاقات کنیم و بشنویم که او روانشناس، صندوقدار، نوازنده، آتش نشان یا بانکدار است، تلقی مان از آن شخص بی گمان بر اساس شغل او شکل خواهد گرفت.
ما از کارهایی که افراد برای تأمین زندگی شان انجام می دهند استنباط می کنیم که آن ها چه جور آدمی هستند. چنین استنباط هایی معمولاً اشتباهند، ولی به هر حال دلایلی برای آن ها وجود دارد.
کاری که ما هر روز انجام می دهیم، حتماً بر کل دیدگاه ما نسبت به جهان و نسبت به خودمان تأثیر می گذارد. هیچ کس نمی تواند هویت شغلی اش را سر کار جا بگذارد و آن را تا حدی وارد بخش های دیگر زندگی اش نکند. البته همه به یک اندازه با شغلشان همذات پنداری نمی کنند. از نظر بعضی شغل منبع اصلی هویت است در حالی که هویت بعضی های دیگر بیشتر مبنی بر مناسبات آن ها با دوستان، خانواده و تفریحاتشان است.
منبع:
اسوندس، لارس (۱۳۹۳)، کار، ترجمه فرزانه سالمی، تهران: گمان. ص ۳۰.