«غرقه شدن» مستلزم بهره مندی از سطح بالایی از رشد روان شناختی است و با افزایش سهم «غرقه شدن» در زندگی فرد، جنبه های متعدد زندگی وی به نوعی سروسامان یافته و به تدریج کل واحد هماهنگی را تشکیل خواهند داد. چراکه وقوع جریان، بی دلیل نمی تواند باشد و هر فرایند جریانی که رخ می دهد واجد یک دلیل، معنا و هدف است.
هرچه این جریان غرقه شدن و تجربه های اصیل بیشتر رخ دهند، حاکی از یک زندگی هدفمندتر و معنادارتر خواهد بود. یک زندگی سرشار از غرقه شدن (تجربه های اوج)، سرشار از معناست.
«خلق معنا مستلزم متحد ساختن و نظم بخشیدن به اجزا و مؤلفه های پراکنده ی مغز از طریق یکپارچه سازی رفتار در بستر یک مجموعه ی مدون و همساز از جریان و غرقه شدن و تجارب اوج است».
همان سان که چیک سنت میهای اشاره کرد، یک توده ی نامنظم و مشوش از «غرقه شدن»ها و تجارب متعالی اوج، تکافوی یک زندگی خوب را نمی کند.
اگر شخصی برای زندگی خود به یک هدف و مقصود یگانه برسد، هدفی چون «در حق دیگران همان کن که می پسندی در حق تو کنند»، یا «هدف من در زندگی تبدیل شدن به بهترین ورزشکاری است که در توان و ظرفیتم نهفته است»، آن گاه همه ی اعمال و رفتار شخص در جهت تحقق این هدف به یکدیگر پیوند خورده و معنا می یابند.
«غرقه شدن»، مسیر کلی زندگی یک فرد را ترسیم می کند.
منبع:
فرانکلین، ساموئل اس (۱۳۹۲)، روان شناسی شادی، مترجم علیرضا سهرابی و فرامرز سهرابی، تهران: پندار تابان. صص ۷۹-۸۰.