عبارات زیر روایتهای واقعی از مردم ایران در دوران قرنیطینه خانگی اجباری کرونایی است که در یک سلسله استوری توسط پیج پرشیناورهردز به اشتراک گذاشته شده است که همین اینک نیز از طریق هایلایت قرنطینه در این پیج قابل مشاهده است.
ما در این پست فعلاً به آوردن عین عبارات مردم که اغلب با چاشنی طنز هم بیان شده اکتفا کردهایم. اگر شما هم تجربهای از این دوران دارید، میتوانید در زیر پست کامنت بذارید.
.:. روایات مردم از دوران قرنطینه خانگی اجباری کرونایی .:.
اونقدر دستگیره در رو مواد ضدغفونی زدیم از طلایی به سیاه تبدیل شده، موندیم جواب صاحبخونه رو چی بدیم. البته صاحبخونه بابامه 😂😂
مامانِ من بعد از تموم شدن بارون پاشد گفت برم حیات رو بشورم کرونایی شد😐 تازه اول وایتکس میزد که ضدعفونی هم بشه😂
قرنطینه روزش رو نمیدونم چندم، سفره رو تا کردم گذاشتم تو یخچال!
قرنطینه فقط اونجاش که مردا چپ میرن راست میان گیر میدن، همسر من روزی ۲۰ بار میگه گشنمه و درخواست غذا داره، به همهچی گیر میده حتی به جایِ گوجه خیار توی یخچال!
خدایا ما را آزاد کن 🤦🏻♀️
تو این ایام، تهدیدهای مامانام در واکنش به سروصدای نصف شبِ ما تغییر کرده. همش میگن صدا نکنید الان باباتون بیدار میشه میاد یوسف پیامبر میبینه.😂 (ما یوسف پیامبر رو از همهٔ شبکههای سراسری و استانی دیدیم.)
دچار خراشیدگی باسن شدم. احتمالاً در اثر نشستن زیاده 🤕 بیماریهای قرنطینه است دیگه!
+ ما تو خونمون مامانم میگ … هی ما میخندیم😂😂😂
– مگه مامانام می…؟؟؟؟ تو خونۀ ما بابام هی میگ… ما میخندیم.😂😂😂 مامانمم دعواش میکنه
آقا نمیدونستم بقیه خانوادهها هم همین معضل گو .. دارن😂 من شبا بیدارم دم صبح میخوابم داداشم اندازۀ مصرف یک هفتۀ من تو خواب میگ … 😂😅 واسه زنداداش آیندهام از همین الان دلم میسوزه 😂
من و بابام باقلا پاک میکردیم و غیبت میکردیم 😂
من دلم برای آدما تنگ شده 😢 برای یه موجود جدید جز خونواده که ببینم. اونروز گربۀ ولگرد اومد تو حیاطمون رفتم ازش عکس بگیرم ازم فرار کرد 😐
به محض رفع قرنطینه میرم خیابون هرکیو دیدم ماچ میکنم محرم نامحرم فرق نمیذارم😑
معضل باز نبودن سلمونی. اطراف و روی موهامو خودم با شونه و قیچی کوتاه کردم، رفتم سر کار صاحبکارم گفت بذار پشت موهات هم من درست کنم. توی فروشگاه (البته فروشگاه تعطیل بود و فقط خودمون بودیم) پیرهنمو درآوردمو پشت موهام هم ایشون برام مرتب کرد 🤦♂️
مامانم تو این قرنطینگی معما باز شده! ساعت ۲ شب زنگ میزنه جواب معما رو میپرسه 😂
آخ دقیقاً مامان من هم همش تو گروه خانوادگی معما میفرسته، اوناییشم که با عدد و رقمه گیر میده به شوهرخواهرم که دکترای شریف داره میگه اینو شما باید جواب بدین. حالا معماهاش در حد ریاضی ابتدایی راهنماییه 😂😂
سلام همسر من کارمند بیمارستانه از سر کار اومد بهش گفتم گوشیتو ضدعفونی کن. گفت نمیخواد گوشیم خشکه ویروس به چیزای خشک نمیچسبه. حالا میخوام این یافته رو به گوش دانشمندان دنیا برسونم.
قرنطینه واسه ما که ادامهدار بشه رسماً در سن ۱۸ سالگی بچه طلاق میشیم😂 مامانم به بابام میگه تو آخر کرونا میاری تو رعایت نمیکنی تو فلانی، بابامم به مامانم میگه آخرش تو با این کارات اگه کرونا نیاوردی؟ اسیر شدیم بخدا میخوام برم بگم بس کنید کرونا خودمم 😂😂
ما خانوادگی نشستیم کل کارتون خانواده دکتر ارنست رو دیدیم و خیلی جدی درمورد کارایی که میتونستن انجام بدن و ندادن بحث میکردیم!
پسر من سهسالشه، عادت داشت روزی یکی دو ساعت با پسر ۵ سالۀ همسایه بغلی بازی میکردن، خونۀ ما یا خونۀ اونا. روزای اول قرنطینه همش بهونۀ بازی با امیرمهدی رو میگرفت. یه روز دیدم تو اتاقش مشت میکوبه به دیوار و بلند بلند با امیرمهدی حرف میزنه، اونم جواب میداد 😂😂😂 خلاصه هر روز از پشت دیوار با هم بازی میکنن. اینم از مزایای آپارتمانهای ضدعایق صوت 😂
از بدیهای شوهر دست به آچار بگم براتون؟؟؟ همۀ وسایل خونه رو یه دور باز کرده و بسته😭 الان چاییسازم قطع نمیکنه، ریشتراششم کار نمیکنه 🤦🏻♀️
بابای ما هم دیوونمون کرده. هر غذایی مامانم میخواد درست کنه حتماً باید سیری، سیبزمینی چیزی اضافه کنه غذا رو خراب کنه! دو روز پیش تهچین داشتیم با تهدیگ قارچ. خدا نصیب هیچ اورهردی نکنه 😂😂😂
مامان بابام متکای تخت رو برداشته بودن میکوبیدن بهم 😂
من فقط اینو بگم که دارم شبیه دختر ناصرالدین شاه میشم (هم از لحاظ پشم و مو هم از لحاظ عرضی)😂 خیلی از اطرافیانمم دارن نصرت و عمو قناد میشن. یعنی اینقدر که استعدادهاشون شکوفا شده و همش عکسهای شیرینی و نون و غذاهاشون رو میذارن!
بابام از بیکاری دیوونه شده. صندلی گذاشته دم آسانسور. از صبح میشینه تا شب. هر طبقهای که از آسانسور استفاده کرد بعدش دکمهشو میزنه آسانسور میاد بالا ضدعفونیش میکنه!
شوهر من تو همۀ کارهای خونه دخالت میکنه، دیوونهام کرده! دیروز غذا گذاشتم رو گاز، دیدم رفته داره شعلۀ گاز رو تغییر میده. گفتم چی کار میکنی؟ گفت شعلهاش مناسب نبود. گفتم کم بود یا زیاد؟ میگه مناسب نبود کم یا زیادش رو نمیدونم!
من باید واسۀ آیلتس بخونم، امتحان اسفند و فروردینم واسۀ کرونا کنسل شد. حس و حال خوندن ندارم اصلاً شوهرمم هر نیمساعت میگه چرا نمیخونی؟ بیا ازت درس بپرسم 😐 دیوووووووونه شدم
بابای من هر نیم ساعت یه بار میاد توی اتاق من، دوربین گوشی رو میگیره توی دماغم و میگه اینم دختر ما، میخواد عیدو بهتون تبریک بگه!! 😫 هیچی دیگه، از دختر پسر عموی بابام گرفته تا شوهر دختر داییش به لطف واتسآپ توی هر وضعیتی اومدن عید دیدنی ما!!
دیروز بعد سه روز گوشیمو تو اتاقمو ول کردم رفتم تو پذیرایی دیدم هرکی چپ میره راست میره سر اون یکی داد میزنه یکی بلند بلند آهنگ میخونه یکیام صدا تلویزیونو زیاد کرده به نظرم یه چند هفتۀ دیگه خونه باشیم همدیگه رو میجوییم 😂😂
مامان من کلی بازی نصب کرده رو گوشیش برای اولین بار. ساعت ۲ نصفه شب میبینی نشسته بازی میکنه!
خب اوایل قرنطینه بابا مامانم دعوا کردن قراره با اولین بازگشایی دادسرا ما بچه طلاق بشیم 😂😂😂 بعدش هم بابام اسم همه رو روی کاغذ نوشته روزی سه بار قرعهکشی داریم که کی ظرف بشوره 😒😣 آخر شب هم بابام میزنه به سرش هر کس یه سلاح برمیداره جنگ ستارگان راه میفته و انقد همدیگه رو میزنیم سیاه و کبود شدیم😂😂 مامانمم زورش به ما نمیرسه فحش میده 🤭🤭🥴
بابای من تا حوصلهاش سر میره میاد تو آشپزخونه هرچی رو کانتر باشه یا سر جاش نباشه میریزه تو آشغالی🤦🏻♀️ خیلی باید وقتی میاد آشپزخونه حواسمون باشه چیزایی که لازم داریم دور نریزه 😅
یکی از فامیلامون که مشکوک به کروناست پست گذاشته بود اینستا، سریع یهجوری پستشو رد کردم که انگشتم نخوره بهش و کرونایی نشه یه وقت😑😂
من مامان هستم. دچار مشکل تکلم شدم. یعنی خیلیییی کلمات رو اشتباه تلفظ میکنم. امروز هم میخواستم ماست درست کنم، به جای اینکه انگشتم رو بذارم تو شیر داغیش رو تست کنم میزدم تو کاسۀ ماست که از یخچال آوردم بیرون میدیدم یخه هی شیر رو داغ میکردم 😐
انقدر با دخترم کیک درست کردیم روزای اول خوب میشد الان خمیرررر عجیب پیشرفت کردیم 😑
بابای من هر دفعه که با درخت و اره میره بیرون باید منتظر یه خرابکاری باشیم، چند روز پیشم یه درخت رو کلاً برید، درخت افتاد روی سیم تلفن، سیم تلفن قطع شد!!
وااای از اون بدتر … کلاً تو خونۀ ما بحث سر اینه که مامانم میگه اخبار تلگرام من موثقتره بابام معتقده اونی که شما میخونی قدیمی هست و تکذیب شده … و این دعوای بیپایان تمومشدنی نیست!
من باردارم و ویار شدیدی داشتم نسبت به همه چی، به لطف قرنطینه شوهرم همۀ کارها رو انجام میده: از آشپزی گرفته تا کارهای خونه و نظافت و سرگرم کردن پسر ۵ سالهم. بهخاطر من کلی هم ضدعفونی میکنه همه چیو. هر نیمساعت یک بارم میاد میپرسه چیزی بیارم بخوری، منم هی میخورم و میخوابم و کیف میکنم 🙃 راستشو بخواید ویارم خیلی کم شده الان ولی صداشو درنمیارم تا همچنان از سرویسدهیهای ۵ ستارهش لذذذت ببرم 😂
من و مامان بابام دیروز نشسته بودیم دستامونو پشتمون بسته بودیم نشسته با پا توپ بازی میکردیم بعد تعادل نداشتیم هی با مخ میرفتیم زمین ما تحتمون میرفت بالا 🤦🏻♀️😂 داداشمم توپ جمعکن شده بود 😑😂
آقا من میگم نهادی بیادشوهرا و باباها رو جمع کنه ببره یک جایی قرنطینه کنه. باباها بیرون باشن کنترل خونه و بچهها راحتتره … نمیدونم چرا!!! گیر داده تو آبگوشت گردو بریز! (نجابا= نهاد جمعآوری باباها)
آبگوشتی که توش گردو داره یه غذای محلیه تو منطقۀ وفس استان مرکزی. به زبون محلی بهش میگن«آب چرب ویز» ویز به معنی گردو
آقا به اون بنده خدای بالایی بگین گردو خیلی خوب میشه تو آبگوشت کلاً ۴ مغز خوب میشه، یکم رنگش تیره میشه فقط
من بعد از ۲۰ و اندی قرنطینه بودن برگشتم خونه الان بازم منو انداختن تو اتاقم درم روم قفل کردن هرجا هم دست میزنم مامانم الکل میزنه میگه ببخشیدا 😅 یعنی وسط بیمارای کرونا کمتر حوصلم سر میرفت جوری که دوست دارم برگردم 😅😅
بزرگترین معضل من تو قرنطینه اینه که هرکسی به خونه تلفن میکنه بابام با ۷۷ سال سن شروع میکنه گریه کردن که من زندونیام اینجا و… مامانمم که همش توهم کرونا داره با هرکی حرف میزنه میگه من گرفتم فکر کنم. یعنی دیوانه شدم 😂
من لوبیا و خیار تو باغ کاشتم کتاب خوندم با اهل خانه دعوا کردم شبا با خیال راحت تا دیروقت بیدار موندم و فیلم نگاه کردم و…
مامان من بدجوری فیلم باز شد. اسیر دانلود فیلماشم!
ما هرسال سفر میریم معتاد سفر شدیم امسال رفتیم تو حیاط چادر زدیم شام و ناهار و اونجا درست کردیم با آتیش
همسرم از صبح داره تایپ میکنه و از من میپرسه این کلمه با چه «ق» اون کلمه با چه «ه» نوشته میشه بهش میگم تو امروز فازت چیه آخه میگه فاز تولید محتوا دارم!
فامیلمون رئیس ترمینال شهرشونه، الان ترمینال تعطیله یه نفرم توش نیست ولی از صب تا شب میره تک و تنها میشینه که با زنش دعواش نشه :))
بابای من کلاً نکات بهداشتی رو قاطی کرده انقد که حساسیت نشون می ده. دیروز کنترل دست داداشم بود بابام گفت کنترل رو بده لطفاً. برادرم یه تک سرفه زد و کنترل برد سمت بابام. بابام با تررررس گفت تو بودی سرفه کردی؟؟ وقتی دید جواب مثبته رفت دستاشو شست بعد کنترلو برداشت و بنظرم یه چیزی این وسط جابهجا شده!
من ایران نیستم، شوهرم تو خونهمون تو تهرانه، گوشی رو گذاشته بود روی کابینت داشتیم با واتساپ حرف میزدیم و همین طور اون آشپزی می کرد. دنبال نعلبکی میگشت، بهش گفتم اینجاست بالا سر من!
من تازه متوجه شدم که خوب شد که خواهرم نمیتونه تو ایران بره دنبال خوانندگی. صدای خوندنش وحشتناکه
یه روز صبح بیدار شدیم دیدیم بابا داره با جاروبرقی حیاط و باغچهها رو جارو میکنه و واسه اینکه نره بیرون هیچی بهش نمیگیم
شوهر من اسباب بازیهای پسرمو میاره میشینه تنهایی باهاشون بازی میکنه. پسرم هم کلاً تمایلی از خودش نشون نمیده که باهاش همراهی کنه!
بابای من میخواست آبلیمو بریزه تو برنج مامانم در آخرین لحظات متوجه شد و برنج رو نجات داد.
دوستای من دونه دونه دارم باردار میشن!
امان از سقفهای نازک و ضدعایق صدا (!) همسایه پایینیمون تازه عروس دومادن. نگم دیگه بقیهش رو
دوستم کشیک زنان بود انقد شلوغ بود هشتگ زده بود در خانه با فاصله از هم بمانید
تنهای تنها تو خونه موندم. همسرم ده روزه رفته مسافرت کاری منم تکوتنها تو خونهام. تو این روزا که بهترین هوای سال هستش فقط میرم پشت پنجره و بیرون رو نگاه میکنم. اونایی که از موندن کنار خانواده خسته شدن قدر خانواده رو بدونن. حتی نمیتونم دیدن مادرم برم یا اون بیاد پیشم که تنها نباشم
من و همسرم با هم آشپزی میکنیم، فیلم و سریال میبینیم، به گل و گیاهامون ور میریم و من براش کتاب خندهدار میخونم و باهم یوگا میکنیم. بقیشم کَلمون تو گوشیه! یا کتابهای خودمونو میخونیم. یه کم هم دعوا میکنیم و مامان بابامم هر دو وارد اکانت فیدیبوی من شدند و کتاباشو میخونند. بابام هی میرفت تو دست و پای مامانم موقع آشپزی، به پیشنهاد من حالا با هم آشپزی میکنند مامانم میگه بابام درست میکنه
باز خوبه اینا همه یه نفر الی چند نفر دیگه تو خونهشون هست:/// من تنهام زنگ میزنم با اسکایپ به دوستام گوشیو میذاریم یه گوشه هرکی کاراشو میکنه بعد اون وسط با هم حرف میزنیم هر نیمساعت :)))
منو مامانم لباس مجلسیامونو میپوشیم و باهم میرقصیم. بابامم شاباش میده و دست میزنه برامون و یا اینکه ما چون از اون اول دوربین داشتیم فیلم عروسی همه فامیلو داریم تقریباً و میشینیم باهم فیلم عروسیایی که تو دهه هفتاد بودنو نگاه میکنیم و تا دلتون بخواد میخندیم!
من زنگ زدم به رفیقم بهش گفتم گوشی رو بذاره دم گوش گربه اش بعد میو میو میکردم!
نحوه بستن پنجره به حالت درازا و توسط پا فوری و بدون درد: ابتدا پا را به آویز پرده بند کنید سپس آنقدر حرکت زیگراکی را تکرار کنید که پنجره بسته شود. اگر نشد پرده پخش صورتتان خواهد شد تا دیگر از فراخی ماتحت رنج نبرید!
من شروع کردم به کفترهایی که رو پشت بوم ساختمون روبهرویی میشستن غذا میدم. ۶ تان. حس مادری بهشون پیدا کردم و یکیشون پایه ثابت پنجره اتاقم شده. موندم دانشگاه باز بشه کی میخواد بهشون غذا بده همیشه گشنهن. کفتر بازم شدیم رفت
ما ماشین ظرف شوییمون خراب شده و بابام بخاطر کرونا کسی رو نمیاره تعمیرش کنه! بعد ما هر کی تک بیاره میاریم که کی ظرفارو بشوره؟ منو مامانم دست به یکی کردیم دوتا رو بیاریم دوتا پشت همیشه! بعد همیشه بابام میبازه میره ظرفها رو میشوره. بعدم میگه مگه میشه من همیشه ببازم؟! بنده خدا!
واس ما آموزش مجازی راه انداختن بعد موقعی که کلاس دارم بابام میاد دم اتاقم میگه پیس. بعد تا بهش نگاه نکنم ادامه میده پیس گفتناشو!
مامان من وسط ویدیو کال اسکایپم با استادم اومد اسفند دود کرد. بعدشم هی بهش اشاره کردم که نیا گفت مگه کلاس آنلاین نیست؟ منو نمیبینه که. و اومد تو کادر من از خجالت آب شدم
پدرشوهرم چند روز پیش برای مادرشوهرم یه دسته نرگس خریده بود. مادرشوهرم گلای بیچاره رو برده بود تو حمام کلی الکل زده بود بعدم زیر آب داغ شسته بود. فقط چندتا ساقه باقی مونده بود!
مامانم قرصاشم الکل میزنه بعد از چند دقیقه میخوره!
تو یکماه گذشته بیشترین استفاده رو از باسنم کردم. صد البته واسه نشستن.
تو این روزای قرنطینه متوجه شدم که باسنم هم قلنج داره و چند باری هم قلنجشو شکوندم!
پسر ۵ ساله من هوس پیتزای بیرون کرده بود، میگه مامان بچهها کرونا نمیگیرند. شما برای من پیتزا سفارش بده، خودت اصلاً دست نزن.
من پس از سه ساعت خیره شدن به طوطی ملنگوی تو قفس و تفکر عمیق به پشمایی که دیگه شبیه جنگل شدن : کاش پشمای منم رنگی بود!
یکی دیگه اینکه من خواهرم ۱۲ سال از خودم کوچیکتره. اتاق بغلی منه. من تا سرفه میکنم خواهرم میترسه داد میزنه میگه مامااان سرفه کرد! مامانمم از اونور خونه میگه نترس مامان نترس هیچی نیست بعد میاد در اتاق من میگه توروخدا سرفه نکن دلت به حال بابات بسوزه دیابت داره انگار سرفه دست منه!
ما جهت گذر زمان وسط هال خونه، با دمپایی ابری وسطی بازی میکنیم!
ساعت خواب منو شوهرم بر عکس شده، دیروز میگه من تا حالا نمیدونستم تو اینقدر وحشتناک خر و پف میکنی و اینقدر براش عجیب بود میگفت شایدم همسایه بغلی بوده.
نه تنها ما دیوونه شدیم، مرغ عشقمونم دیوونه شده، هی خودشو میزنه به در و دیوار قفسو هی جیغ میکشه!
بابام هر چی قابل رنگ کردن توی خونه بود رنگ کرد. کل خونه رو بوی رنگ برداشته بود!
من مهارت زیادی تو استفاده از انگشتهای پا پیدا کردم. چون همسرم مبتلا شده و کنترل جزو لوازم شخصیاش محسوب میشه این روزها، من با شصت پام کانال رو عوض میکنم. دیروز هم موفق شدم با پا در ایوون رو ببندم بلکه اون تو بمونه سیگار رو ترک کنه با این اوضاع ریهاش!
من در این حد بگم که تختمون شکست و تو این تعطیلی مجبوریم رو زمین بخوابیم. امیدوارم دیگه پارکتامون سالم بمونن
ما به همسایه داریم که خونه مال خانوم هست و تازه نامزد کرده، ظاهراً تصمیم گرفته با نامزدش قرنطینه باشه چون آقا هم اینجا است و اتاق خوابشون دقیقاً پشت اتاق منه! من بیچاره شبهای اول قرنطینه کلاً میرفتم تو هال میخوابیدم… چند شب پیش دعواشون شد… الان فقط صدای خروپف آقاهه یه کم اذیت میکنه… ولی من به تخت خوابم برگشتم… از سازندگان آپارتمانها تقاضا داریم کمی به این مسائل حریم خصوصی و اینها فکر کنند
خواهر من بارداره و همین روزا بچهش به دنیا میاد و همه استرس داریم بابت کرونا … یهو برادر زادهام گفت خب نمیشه به نی نی بگیم همونجا بمونه؟ اینجوری خودشم بررگتر و قویتر میشه وقتی میاد بیرون یه سال بزرگتر شده!
بابای من صندلی رو میخواد پایههاشو ببره تبدیل به تاب کنه رو پشت بوم ببنده
بچههای کوچهمون سه هفتهاس قرنطینهان و نیومدن بازی کنن ، از دیروز یکی شون وقت و بی وقت سرش رو از پنجره میاره بیرون قوقولی قوقو میکنه ولی کسی جوابشو نمیده با نا امیدی برمیگرده داخل
مامانم در حالی که داره تیتاپو با وایتکس میشوره و آب رفته تو کیک: بیا اینه زندگی من قبلاً حداقل بوی سیر میدادم، الان بوی وایتکس!
خالههای من شوهراشون فوت شده بچهها هم مُزدوج شدن. لنگه هم شده بودن دیگه. حالا تو اوضاع قرنطینه عین تام و جری شدن. روزی دو بار آشتیشون میدیم. اسیر شدیم از دست کرونا و اینا
بابای من رفته توپ والیبال خریده با داداشم والیبال بازی میکنن. تا حالا انقدر نگران وسایل خونمون نبودم
بابای من آهنگ میذاره وسط خونه مایکل میذاره جکسونی میرقصه!
دیشب بابام سر میز شام گیر داده بود که این نعلبکیای که صد ساله تو ویترینمون هست فلزیه و چینی نیست… حالا هر چی خواهر و مادرم میگفتن نه چینیه قبول نمیکرد و آخرش واسه اینکه اثبات کنه درست میگه با یه اعتماد به نفس خاصی نعلبکی رو برداشت پرت کرد وسط آشپزخونه… نعلبکیم به هزار تیکه مساوی شکست و بقیه شام هم نمیدونستیم خردههاش رو جمع کنیم یا مامانمو آروم کنیم!
دیشب مامانم نشست تاریخچهی سس تو ایرانو از اول تا امروزو خوند بعدشم سر قوانین تخته با بابام دعواش شد قوانین تختهام خوند!
من هیییییچوقت آشپزی نمیکردم. همیشه هم مامانم میگه من از دستپخت خودم خسته شدم وقتی یکی دیگه غذا درست میکنه بیشتر لذت میبرم. منم توی این مدت چند بار جوگیر شدم غذا درست کردم، حالا بهم وعده داده اگر از این به بعد تو شام درست کنی ماهی یه پولی میدم بهت یعنی توی این قرنطینه اشتغالزایی کردم برای خودم
وااای چرا بابا من و شوهرم با خانواده شوهرم قرنطینهایم، هر روز صبح و بعداز ظهر چک میکنن که عروسی کردین؟ نکردین؟ یه چشمکم میزنن که مثلاً شوخیه!
منو دوس پسرم ساعتها ویدیو کال میکنیم ولی مجموعاً ۵ دقیقه با هم حرف نمیزنیم، هر کی کار خودشو میکنه، ویدیو گیم، درس، ورزش … حتی یه بار رفت حموم اومد!
خب ما کلاً میشینیم کتاب میخونیم: داداشم که تاریخی میخونه میشینه از اول تا آخر از زندگی خشایار شاه رو میگه. مامانم که کتابای قدیمیشو میخونه. منم کتاب جنایی میخونم و خیلی محکم میگم این ژانر از همه بهتره و دعوای ژانر کتاب داریم ما
من داشتم بادمجون سرخ میکردم، بابام اومد گفت داری اشتباه سرخ میکنی … بادمجون رو باید یواش سرخش کنی. میگم یواش یعنی چجوری؟ میگه من نمیدونم، تو آشپزی خودت باید بلد باشی …
وای این قوقولی قوقوعه خواهرزادهی منه، فیلمشو برام فرستادن که سرشو برده بیرون قوقولی قوقو میکنه. سلام همسایهی خواهرم اینا.
اخ اخ اخ خونه ما هم همین شکلیه .همه با هم داد میزنن. سر دسشویی رفتن و طولانی مدت موندن با هم دعوا میکنن. دو سه نفری هم با هم قهرن. بابام با مامانم قهره. من با داداش وسطیم قهرم. داداش وسطیم با داداش بزرگم قهره
روز چهلم قرنطینه ساعت چهار صبح رژ قرمز دیدم رو میز. برداشتم کل صورتمو باهاش قرمز کردم
همسر من هر چی دستش میاد کلی الکل پاشی میکنه. در یخچالمون رو با الکل ضدعفونی کرده رنگشو خراب کرده. بهش میگم این یخچالی که از خونه بیرون نمیره چرا باید ضدعفونی بشه؟!
شوهر منم هر روز پنجره هالو باز میکنه یه نگاه به چپ میکنه به نگاه به راست … صداشو عوض میکنه میگه شهر کرونایی … بعد میبنده میاد تو
من کنکوری هستم بابام هر صبح ساعت در اتاق منو میزنه میگه پاشو الان که دیگه خسته نیستی باید پاشی درس بخونی
من سیگار میکشم کنار پنجره، تو این ایام، متوجه شدم همسایه روبروی خونهام یه خانم هستن، تا همو میبینیم زودی پنچره رو میبندیم، بعد یواش باز میکنیم چک میکنیم. همین شده کار و این بیست روز ما سلام همسایه جان
شوهرم سبزی پاک میکنه و من دلمه درست میکنم … غیبت میکنیم و میریم تو فکر
من و همسرم مبتلا هستیم و توی خونه خودمون رو قرنطینه کردیم. علاوه بر اینکه همه باهامون در تماس تلفنی و واتساپی هستن هر شب یکی از همکارها یا دوستان برای ما غذا درست را میکنن یا خرید میکنن و میارن دم در خونه میذارن و میرن، مطمئنم بالاخره کرونا رو شکست میدیم. اما مهربونی این دوستان تا همیشه منو مدیون خودشون کرده امیدوارم تو شادیاشون جبران کنم.
پدرشوهرم و مادرشوهرم روزی سه وعده دعوا میکنن و مادرشوهرم میاد بالا خونه ما یه چرت میزنه و دوباره میره پایین. واسه تجدید قوا میاد و میره!
مامان و بابام تمااام فیلمای واتساپ رو دانلود میکنن و هر دو روز یکبار گوشیشون پیام پر شدن میده. بعد من باید بشینم خالیشون کنم. پس فردا از اول!
من چون بابام نتونست عید بیاد ایران با اصرار فراوان اومدم خونه دوست پسرم که تنها نمونم خطرناک باشه، بعد این مدت که خانوادشو از نزدیک دیدم و باهاشون زندگی کردم و اخلاقای خودشو دیدم، فهمیدم بعد از ۴ سال دوستی اصلاً دلم نمی خواد با همچین آدمی و این خونواده در ارتباط باشم و وصلت کنم. حالا قرنطینه تموم شه نمی دونم چجوری باید بهش بگم که میخوام جدا شم
خیلی خوشحالم که همسایهها هم رعایت میکنن و این دوران قرنطینه رو خونه هستن ولی کاش یه کم رعایت کنن مخصوصاً همسایههایی که بچه کوچیک دارن، سر و صدای زیادی دارن ما هم شرایط رو درک میکنیم و هیچی نمیگیم ولی کاش خودشون یه کم مراعات کنن من در حال دورکاری هستم، همسایه بغلی خونشون مثل شهربازی سر و صدا هست
حباب بازی با میله پولیکا البته به جای دختر پدر بازی میکنه
برعکس اکثر زوجها که گفتن ما تو خونه همهش دعوامون میشه، من و شوهرم که تقریباً در طول یکسال ده تا جمله هم باهم حرف نمیزدیم، (از بس یا همهش با هم قهر بودیم یا دعوا میکردیم یا مشغول مشغلههای شخصی خودمون بودیم)، روابطمون بهتر شده باهم. نزدیکتر شدهایم. انگار بعد از ده سال تازه داریم همو میبینیم… ما پیش از این همیشه مشکل سکس داشتیم، گاهی پیش میومد که ماهی یکبار یا دوماه یکبار هم باهم رابطه نداشتیم، اما حالا به خاطر نزدیک شدن رابطه روحی و عاطفیمون، روابط زناشوییمون هم بهتر شده. کلی از مشکلات سرد مزاجی و بی میلی هردومون حل شده … انگار از بس درگیر روزمرگی بودیم، اصل زندگیو فراموش کرده بودیم.
ما چندنفری میشینیم رو زمین، چندتا بادکنک باد میکنیم، میندازیم هوا و با دست و پا و لگد و هرجوری شده، از خوردنشون به زمین جلوگیری میکنیم خیلی فانه، توصیه میکنم امتحان کنین
ما از این بادکنک درازها رو توش آب میکنیم. ۴ تا خواهر برادر حوله حموم میپوشیم. وایمیسیم تو هال با فاصله. بعد بادکنکه رو پرت میکنیم واسه هم و استرس اینکه یه وقت ناخنت بهش گیر نکنه بترکه از خنثی کردن بمب بیشتره و وقتی هم که میترکه یهو نصف هال رو آب میبره
پدر من پزشک هستن و این روزا دیگه کلاً تو خونه پیداشون نیست. سه شیفت کار میکنن، بدون استراحت. فقط هرچند روز که بار میان واسه تعویض لباس و کمی خواب. بیشتر از یک ماهه همه با هم سر میز غذا نبودیم و گپ نزدیم. من آرزو دارم جای دوستانی باشم که از بودن پدرهاشون تو خونه گله میکنن. به زودی این روزهای سخت هم میگذره، تن هموطنامون سلامت
تمام خانواده یک ست دعوا کردن فعلاً و منتظر فروپاشی خانواده هستم بعد کرونا
من و داداشم و آبجیم با هندونه والیبال میزدیم وسط خونه
فقط بگین گرمی زیاد نخورن. مرد و زن هم نداره رو همه تاثیر میذاره
به برکت کرونا مامان بزرگم با ویدیو کال آشنا شده، یهو وسط روز زنگ میزنه میگیم جانم مامان؟ میگن هیچی میخواستم ببینم چی پوشیدی!
سلام. واحد بغلی ما هر روز از ساعت۲:۳۰ تا ۷ عصر فقط یک اهنگ رپ رو با صدای خیلی بلند گوش میکنن و میخونن. من و خواهرم برای اینکه اذیت نشیم آهنگ رو دانلود کردیم و باهاش میخونیم. بعضی اوقات زودتر از اونا آماده با چای نشستیم تا پلی کنن.(تبدیل تهدید به فرصت)
این همسایه گرامی که دور کاری دارن، شرایط برای من دو تا بچه کوچیک دو ساله دارم و بچه رو میدونید بخواین دو سه ماه تو خونه نگه دارین چقدرررررر سخته؟؟؟ ایشون بزرگسال هستن سختشونه ببین بچه چی میکشه اتفاقاً به نظر من باید همسایههایی که بچه کوچیک دارن بیشتر درک بشن تو این شرایط
دهن بچهها رو با چوب پنبه پر کنن؟ چکار کنن خب؟ تا بچه نداشته باشی نمیفهمی بچهها چقدر بیچاره هستن توی این وضعیت. من همش دارم به بچهم میگم ندو نپر و اونم رعایت میکنه خداییش ولی خودم میدونم چه عذابی میکشه
بچه کوچیک داشته باشی میفهمی راه کنترلی نداری. ۴۳ روزه بچه سه ساله رو کردم توی قرنطینه! چه کار میشه کرد؟؟
حالا ما شوخی میکنیم میخندیم خیلی خوبه ولی اگه شرایط قرنطینه همین جور ادامه پیدا کنه معضل تحمل و زندگی کنار هم یه معضل جهانی خواهد بود. جمع کردن دنیا در یک اتاق چیز عجیبیه که جهان مدرن تا حالا به خودش ندیده!
من تعجب میکنم از زن و شوهرایی که با هم دعوا میکنن، بهترین موقع برای با هم بودن و کار کردن زیر لحافیه، صبح نباید استرس رفتن سرکار رو داشته باشن یه سر، بعد نهار برای رفع خستگی و چرت زدن به سر دیگه، شب هم قبل خواب تو بغل هم یکم بگن بخندن و سری سوم و عین دوران ماه عسل که برای نماز فقط با غسل میشه وضو لازم نیست!
ما بعد از دو سال انتظار، چهار روزه فهمیدیم داریم پدر و مادر میشیم.
هر وقت حرف بحران میشه، همسر من مثل مورچه میشه از هر چیزی که فکر کنید شروع به ذخیرهسازی میکنه همیشه حرص میزنه با هیچی هم آروم نمیشه. مگه اینکه من مو به مو بگم چشم و فقط اجرا کنم یا حرف بزنم و حسابی کتکم بزنه تا آروم بشه. الان به خاطر وسواس این روزهاش که گفتم دیگه خیلی وسواسی هستی پرده گوش چپم پاره شده. متأسفانه یه ادم تحصیل کرده است که هیچ کسی باورش نمیشه تو خونه چه جوریه!