✍آنالی اکبری:
روانشناسی خواندم. ۱۱ سال تمام. از ۲۱ سالگی تا ۳۲ سالگی. از روزهای نیمه نادانی تا ایام نیمه پختگی.
۱۱سال روانشناسی خواندم؛ در کنار آدم هایی که ته کلاس به مژه هایشان ریمل می زدند و رشته شان را مسخره می کردند، و در کنار آدم هایی که فیلم خوب می دیدندو کتاب غیر درسیمیخواندند و رشته شان را دوست داشتند.
یازده سال روانشناسی خواندم و یازده سال از آدم های خارج از دانشگاه شنیدم: «حالا یعنی مردم رو می شناسی؟» یازده سال لبخند زدمو یازده سال مودبانه جواب دادم: «اِی…» و یازده سال جواب شنیدم: «حالا بگو ببینم، من چه جور آدمیم؟» یازده سال سکوت کردم.
یازده سال دیگر هم سکوت خواهم کرد. و حتی یازده سال دیگر.
ما روانشناسی خواندیم. از فرهنگ حرف زدیمو از آداب و رسوم این قبیله و آن شهر و این روستا. از آداب و رسوم بالغ شدن، عاشق شدن، ابراز عشق کردن، هرگز ابراز عشق نکردن، از آداب و رسومِ از بی عشقی پرپر شدن، مردن.⚰️
مردن در کنار کسی که دوستش نداری. مردن در کنار همسری که آرزوی مرگش را داری. همانی که به زور به عقدش در آمدی؛ بر اساس رسم قبیله. به خاطر پایان یافتن جنگ⚔️، به خاطر چند کیلو برنجو چند راس اسب، به خاطر این که عقد پسر عمو و دختر عمورا در آسمان ها بسته اند.
روانشناسی خواندیم؛ صفحه به صفحه، جزوه به جزوه، کتاب به کتاب. استادها آمدند و رفتند. استادها گفتند و گفتند و گفتند. یازده سال گذشت. مدرک کارشناسی شد کارشناسی ارشد و کارشناسی ارشد شد دکترا .
حالا می دانم که هرگز نمی شود در جواب به سوال «حالا بگو ببینم، من چه جور آدمیم؟» تنها یک جمله گفت، یا حتی یک پاراگراف، یا حتی یک صفحه. حالا می دانم که «مردم» در کلمه خلاصه نمی شوند. آنها یک روز «نازنین و دوست داشتنی اند» و یک روز «عوضی نفرت انگیز». یک روز آن قدر احساساتی اند که پای تلویزیون، خیره به دهان اخبار گو، به پهنای صورت اشک می ریزندو یک روز با پوزخندی بر لب، کنار جنازه های بیرون افتاده از ماشین های تصادفی، سلفی می گیرند.
یک روز عاشق اندو عشقشان را به عرش می برند و یک روز همان عشق سابق را به فرش می کوبند و مشت و لگد بارانش می کنند.
یک روز کارمندی محترم و آبرومند در شرکتی بزرگ اندو یک روز در قامت یک داعشی، سر از تن انسان جدا می کنند.
جمعه ها سر چهارراه برایت ترمز می کنند تا از خیابان رد شوی و دوشنبه ها سر همان چهارراه از رویت رد می شوند.
✨نه،مردم را نمی شود یکبار و برای همیشه شناخت.✨
مردم مثل رود اند. رودی که در جریان است، می رود، می رود، می رود و هرگز نمی ماند.
مردم را باید در شرایط مختلف، در روزهای مختلف☀️، در مودهای مختلف☹️، در موقعیت های اجتماعی مختلف⚕♀، در حالت های عاطفی مختلف، در فصل های مختلف و در مکان های جغرافیایی مختلف شناخت.
وقتی که مجرد اند♀و وقتی که متاهل، وقتی که بی پول اند و وقتی که پولدار، وقتی برنده اند و وقتی بازنده، وقتی اوضاع به کام شان است و وقتی نیست، وقتی در وطن اند و وقتی در غربت، وقتی کارمند اند و وقتی رئیس، وقتی غرق در ماتم اندو وقتی سرشار از خوشی☺️، وقتی آویزان از میله اتوبوس بی آر تی اندو وقتی نشسته بر روی صندلی هواپیمای لوفت هانزا، وقتی شستشان به نشانه ی «لایک» بالا است و وقتی در حال هو کشیدن اند.
مردم را باید هر روز و هر ساعت شناخت. چرا که آنها رود اند. می روند و هرگز نمی مانند. می روند و تغییر می کنند و ثابت نمی مانند.
پی نوشت ها:
۱- پست بالا از مطلبی با همین عنوان در اینجا است.
۲- مطمئن نیستم نویسنده متن خانم اکبری باشند اما در سایت بالا اسم ایشون ذکر شده بود.
۳- اشتراک گذاری این پست به معنی تایید تمامی محتوای آن نیست.
۴- در پست فک و فامیل از زاویه ای دیگر به این موضوع نگاه کردیم.