روزی روزگاری مردی بود که چهار زن داشت . او چهارمین زنش را بیشتر از همه دوست می داشت و هدایای گران قیمت به او می داد و با او به بهترین شیوه برخورد می کرد . مرد به او هیچ چیز نمی داد مگر بهترین را !
او هم چنین سومین همسرش را دوست می داشت و به او افتخار می کرد . با این وجود ، او همیشه می ترسید که یک روز همسرش (همسر سومش) او را ترک کند .
او همسر دوم را هم دوست داشت . همسر دوم او همیشه نسبت به او مهربان ، با ملاحظه و صبور بود و او به همسر دومش زیاد اعتماد می کرد . هرگاه مرد با مشکلی مواجه می شد ، از همسر دومش می خواست که در سختی ها کمکش کند .
همسر اول مرد ، یک یار وفادار بود و نقشی مهم را در نگهداری مال و منال آن مرد بازی کرده بود . با این وجود ، آن مرد همسر اولش را دوست نداشت ؛ اگرچه همسر اولش او را عمیقاً دوست می داشت ولی آن مرد به ندرت به او توجه می کرد .
روزی مرد بیمار شد و فهمید که زمان زیادی برای زنده ماندن ندارد.
بنابراین به زن چهارمش گفت : ” من تو را بیشتر از همه دوست داشته ام و به تو بهترین هدایا را داده ام و بزرگترین مراقبت ها را از تو کرده ام . الان در حال مردن هستم ، آیا من را همراهی می کنی ؟”
همسر چهارمش جواب داد : ” هرگز” و بدون هیچ حرف دیگری آرام آرام دور شد . پاسخ او ، همانند فرو رفتن یک چاقوی تیز درست در قلب مرد بود !!
مرد اندوهگین به سومین همسرش گفت : ” من تو را در تمام زندگی ام دوست داشته ام . حالا من در حال مردن هستم ؛ آیا مرا همراهی می کنی ؟ “
همسر سومش جواب داد : ” نه ، زندگی خیلی خوب است . وقتی تو بمیری ، من دوباره ازدواج خواهم کرد .”
قلب مرد شکست و دلسرد شد .
سپس به همسر دومش گفت : ” من همیشه از تو درخواست کمک کرده ام و تو همیشه با من بوده ای . وقتی من می میرم ، تو مرا همراهی می کنی ؟ “
همسر دومش جواب داد : ” متأسفم. من نمی توانم در این موقع کمکت کنم . من حداکثر می توانم تا قبرستان با تو باشم .” جواب او مانند یک رعد و برق آمد و مرد را نابود ساخت .
ناگهان صدایی آمد : ” من با تو خواهم بود و تو را همراهی می کنم ؛ هرجایی که بروی …”
مرد نگاهی کرد ، زن اولش آنجا بود .
او خیلی نحیف و لاغر بود ؛ زیرا آن مرد با او به خوبی برخورد نکرده بود .
مرد با اندوهی بسیار گفت : ” من باید از تو بیشتر مراقبت می کردم ، وقتی مهلت داشتم .”
در حقیقت ، همه ی ما چهار زن در زندگی داریم :
زن چهارم ما” بدنمان” است . مهم نیست چقدر زمان با او صرف کردیم که او را بزرگ کنیم ، زمانی که بمیریم ، او ما را ترک خواهد کرد .
زن سوم ما ،” دارایی ها ، موقعیت ها و مال و منال” ماست . وقتی ما می میریم ، آنها به دست دیگران می افتند .
همسر دوم ما “خانواده و دوستانمان” اند . مهم نیست که چقدر با ما بوده اند ، حداکثر آنها تا قبرستان می توانند با ما باشند .
ولی همسر اول ما ،” روح” ما است که اغلب در ( زمان ) طلب مال و منال و قدرت و خوشی ، نادیده گرفته می شود . این روح ما است که ما را هر جایی که برویم همراهی می کند .
پس هم اکنون روحت را تقویت کن و آن را گرامی دار و تسلی بخش ! این بزرگترین هدیه ی توست که به جهان تقدیم می کنی !
A man with four wives
ترجمه: علی ملاباقر