مطلبی منسوب به چارلز بوکوفسکی خوندم که به نظرم میتونه دید ما رو به زندگی خیلی تغییر بده.
البته خیلی وقته خودم فلسفهی زندگیام رو بر این اساس گذاشتم ولی خب در عمل آدم نیاز به یادآوری داره:
«ما برای رنج کشیدن آفریده شدهایم، ولی به دنبال لذتبردن میگردیم. باید پذیرفت که تنها راه ادامه دادن، لذت بردن از رنجهایی است که میکشیم!»
در تفسیر نمونه هم ذیل آیهی «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ» (آیه ۶ سوره انشقاق) اومده:
«این آیه اشاره به یک اصل اساسى در حیات همه انسانها دارد که همواره زندگى آمیخته با زحمت و رنج و تعب است، حتى اگر هدف رسیدن به متاع دنیا باشد، تا چه رسد به اینکه هدف آخرت و سعادت جاویدان و قرب پروردگار باشد.
این طبیعت زندگى دنیا است، حتى افرادى که در نهایت رفاه زندگى مىکنند آنها نیز از رنج و زحمت و درد بر کنار نیستند.[نوعاش فقط فرق میکنه]
تعبیر به ملاقات پروردگار در اینجا … نشان مىدهد که این رنج و تعب تا آن روز ادامه خواهد یافت و زمانى به پایان مىرسد که پرونده این دنیا بسته شود و انسان با عملى پاک خداى خویش را ملاقات کند.
آرى راحتى بىرنج و تعب، تنها در آنجا است.»
یه بنده خدایی میگفت تو میخوای یه مدرک دانشگاهی ساده بگیری کلی باید زحمت بکشی، حالا میخوای راه خدا رو همینجوری راحت طی کنی؟
مولانا در مجالس سبعهاش میگه:
«جوینده، یابنده بُوَد. خُنُک آن کس که جوینده آن چیزی بُوَد که آن چیز به جستنش بیرزد.
همچون شکار خوک نبُوَد که اسب را خسته کند در شکار و خود را خسته کند و روزگار بِبَرد و صیدهای لطیف را به باد دهد از بهر شکار خوک.
چون آخر کار خوک را بیندازد، درنگرد هیچ چیز او به کار نیاید. نه پوست او و نه گوشت او. نه دندان او و نه پشم او.
گوید از بهره چنین چیزی عمر به باد دادم و تیرها تلف کردم؟ …
عاقل چیزی جوید که اگر نیابد ننگش نبُوَد و اگر بیابد با خود جنگش نبُوَد.
چشمش از آن شکار هر روز روشنتر بود. ذوقش از آن نگار آبستنتر بود …
دل رنجورش را آن گنج مخمور میکند.
نسیم بوی او میزند سر مستش میکند.
خوف مرگ نی
غصه پیر شدن نی …
گوش کو تا آن شنود
در جهان هوش کو تا این نوش کند»
در واقع حالا که قراره انقدر رنج بکشیم بهتر نیست در راستایی باشه که بیارزه؟ نقد من به فیلمهایی مثل شلاق (Whiplash) نیز همینه:
این همه سختی و زحمت کشیدی که به اینجا برسی؟ خب که چی (So What)؟ به قول یه بنده خدایی آخرش که میمیری!
در مناقبالعارفین اومده:
«روزی حرم مولانا گفت که: حضرت مولانا را سیصد سال و چهار صد سال عمر عزیز بایستی تا عالم را پر حقایق و معانی کردی.
فرمود که: چرا؟ چرا؟ ما فرعونیم، نمرودیم؟ ما را به عالم خاک چه کار است، یا خود ما را چه جای باش و قرار است؟ همانا که جهت خلاص محبوسی چند در این زندان دنیا محتبس گشتهایم. امید است که عنقریب سوی حبیب رجوع افتد.
چه اگر مصلحت حال این بیچارگان نبودی، در این نشیمن خاک، دمی قرار نکردمی.
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
من از کجا حبس از کجا، مال که را دزدیدهام.»
رنجی بکش که به زحمتش بیرزد رفیق!
«عاقلان خود نوحهها پیشین کنند
جاهلان آخر بسر بر میزنندز ابتدای کار آخر را ببین
تا نباشی تو پشیمان یوم دین»