هر پدیدهای که در زندگی ما اتفاق میافتد را میتوانیم در سطوح یا لایههای مختلفی تحلیل کنیم که ما اسم آن را سطوح تحلیل پدیده ها میگذاریم. اگر این لایهها را در زندگی با یکدیگر خلط کنیم، دچار مشکلات و تعارضات جدیای خواهیم شد.
این سطوح عبارتند از: فردی، بین فردی، گروهی، سازمانی، محلی، ملی و بین المللی که البته هر لایه خود نیز میتواند زیرلایههایی داشته باشد که فعلاً از بحث ما خارج است. خیلی از مشکلات و بعضاً سوءتفاهمهایی که برای ما به وجود میآید این است که خیلی اوقات برخی پدیدهها را به جای این که فردی تحلیل کنیم، بینفردی تحلیل میکنیم، یا بهجای اینکه بینفردی تحلیل کنیم فردی تحلیل میکنیم، به خاطر همین خیلی وقتها فقط یک بُعد از آن مشکل را میبینیم و نمیتوانیم آن را از چند زاویه بررسی کنیم.
هر کدام از سطوح تحلیل، نیازمند حوزههای نظری و عملی تخصصی مخصوص به خود هستند که این حوزهها بعداً میتوانند به برخی یا همه سطوح تحلیل دیگر نیز تسرّی پیدا کند و ظرافت در همان کیفیت تسرّی است!
روانشناسی، فلسفه و عرفان بیشتر در پاسخ به نیاز انسان به شناخت خودش شکل گرفته است (سطح تحلیل فردی) ولی پس از شکلدهی باورها، افراد به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه، درست یا نادرست در سطوح تحلیل بالاتر نیز از آنها در عمل در مواجهه با پدیده ها استفاده میکنند. منشأ اصلی روانشناسی اجتماعی و ارتباطات بیشتر مسائلی است که در سطح تحلیل بین فردی و گروهی اتفاق افتاده است. علم مدیریتِ کنونی برای پاسخ به نیازهای سازمان شکل گرفته اگرچه در لایههای پایینتر همچون مدیر گروه یا سرپرست تیم یا مدیریت بر خود و لایههای بالاتر مثل مدیریت محله یا کشور نیز کاربرد مهمی دارد البته با شکلی متفاوت. جامعهشناسی بیشتر متولی سطوح ملی و جهانی است اگرچه مباحثی همچون جامعهشناسی سازمان و … نیز وجود دارد. از علوم سیاسی در اصل برای سطوح ملی و بین المللی استفاده میکنند اگرچه ما رفتار سیاسی در سازمان نیز داریم.
وقتی ما با اتفاق یا پدیدهای مواجه میشویم باید ببینیم هر جایی در چه سطحی با آن برخورد کنیم. اگرچه مسئله با مشکل متفاوت است ولی بهطور خودمانی علی الحساب فرض کنید مشکل همان چیزی است که در زندگی برایمان اتفاق میافتد، همان قضایایی که برای همه پیش میآید: از مشکلات سادهای همچون انتخاب واحد تا مشکلات پیچیدهتری همچون مشکلات مالی و شغلی و خانوادگی مثل طلاق.
به عنوان مثال اگر در موضعگیریهایمان در سطح تحلیل فردی با استفاده از روانشناسی، فلسفه و عرفان به نتیجهای رسیدهایم، نباید آن را همانطور بدون هیچ ملاحظهای به سطوح تحلیل دیگری تسرّی دهیم زیرا:
به عنوان نمونه مشهور از این قضیه میتوان از حلاّج نام برد. حلاّج را «اَنا الحق» گفتنش به کشتن داد؛ در خیابانها راه میرفت و میگفت «من خدا هستم» نه تنها ادعای پیامبری نمیکرد بلکه ادعای خدایی میکرد و در نهایت او را به همین جرم تکفیر کرده و به دار آویختند.
عطار نیشابوری / تَذکَره الاولیا / ذکر حسین منصور حلاج قدس الله روحه العزیز
در سطح فردی پایینترین نقطه، رابطهی خالص خودمان با خودمان است که میشود همان خدا. چون درونِ درون میشود خدا. پس رابطه با خدا هم در درون خودمان قرار دارد. انسانها در عرفان به یک مرحلهای که میرسند فانی در ذات خداوند میشوند و وقتی فانی در ذات خداوند میشوند یعنی خودِ خدا میشوند، فرقی نمیکند فقط جلوه دنیوی پیدا میکنند.
آفت دیگر بیان موضعمان در سطح تحلیل فردی برای طرف مقابل، عدم درک او از مشکل ما است. هرکسی یکسری تجارب منحصربهفردی در زندگی دارد که وقتی برای دوستش تعریف میکند با این که ممکن است او به نشانه تأیید سری تکان دهد یا همدریای بکند ولی چون این موارد مسائلی «شخصی» و «تجربه زیسته منحصر به فرد» همان شخص است – به فرض این که درست هم باشد – توسط طرف مقابل کاملاً درک نمیشود اگرچه تجربه مشابه میتواند میزان درک طرف مقابل از پدیده را افزایش دهد. لذا ممکن است بعد از یک مدت بگوید:« وای چقدر غر میزنی؟! سرمو بردی!»
در یکی از پیجهای اینستاگرام نوشته بود:«تو ایران وقتی با یکی دردودل میکنی، طرف مقابل تا اثبات نکنه از تو بدبختره، ول کنت نیست!» مثال دیگر از این قضیه دانشجوهای یک کلاس هستند که همهشان در آن واحد معتقدند که مشکلی که برای هر کدام پیش آمده از بقیه بدتر بوده!
بگذارید یک مثال خودمانی دیگری از تاثیر سطوح تحلیل پدیده ها در مواجهه با مشکلات خود و دیگران بزنم که تقریباً همه را درگیر خودش کرد. نوروز امسال بود که سیل شدیدی آمد و همانطور که کلیپهاشو احتمالاً در فضای مجازی دیدید، یکسری ماشینها در سیل دروازه قرآن شیراز روی هم ریخته شده بودند، من میخواهم به این پدیده به عنوان یک کِیس (مطالعه موردی) نگاه کنم چرا که مدیریت تماماً کیس است.
خب فرضکنید ما یکی از دوستانمان در این حادثه یکی از اعضای خانوادهاش را از دست داده باشد، در سطح تحلیل فردی وقتی شما کلیپ را میبینید، چه احساسی دارید؟ بستگی به اینکه باور پایهای شما در حوزههای روانشناسی، فلسفه و عرفان چه باشد، نحوه واکنش درونیتان به این پدیده متفاوت خواهد بود. البته اگر باورهای شما خیلی قوی نباشد، در این حوزهها بسته به شرایط و محیطِ آن موقعتان باز هم واکنشتون متفاوت خواهد بود. بسته به اینکه شما چهقدر اهل عرفان و فلسفه باشید که البته این دو مورد لزوماً باهم تضاد ندارند و یا بسته به اینکه چهقدر شخصیتتان در خانواده حالا چه از محیط خانواده و چه از ژنتان نشئت گرفته باشد، نوع نگاهتان به آن کلیپ تفاوت میکند. دقت کنید الان در سطوح تحلیل پدیده ها فقط داریم در سطح فردی پدیده را تحلیل میکنیم. اینهایی را که میگویم نمیتوانید و نباید در سطوح دیگر به این سبک به کار بردید.
یک نفر ممکن است عکسها و کلیپها را ببیند و بگوید «وای بندههای خدا، بیچارهها، چه الکی الکی مُردند …» و یک حس بد و حتی نفرتگونهای به آن شخص دست میدهد ولی یک نفر هم این کلیپ را میبیند ـ دقت کنید در سطح فردی دارم صحبت میکنم ـ و در دل خودش میگوید: «این شخصی که آنجا مرده، آیا میدانسته که چند دقیقه بعد میمیرد؟ اگر من جای او بودم چی؟» یعنی خودش را جای او گذاشته و در مواجهه با مرگ میبیند. کلیپ را که میبیند میگوید حتماً قسمتش این بوده اما در سطح تحلیل سازمانی یا ملی نمیتواند که بگوید قسمتش بوده، باید مسئول بازخواست شود.
شما به عنوان یک مسئول وظیفه داشتی که طبق هشدارهای قبلی رودخانه را لایروبی کرده و ظرفیت آن را افزایش میدادید و در بهترین حالت سهلانگاری کردی! تو این حق رو نداری که به من بگویی که قسمتم بوده که فلان فامیلم را از دست بدهم. تو به عنوان یک مسئول باید وظیفهات را انجام میدادی؛ ولی من میتوانم به خودم بگویم که قسمت فلان فامیلم بوده است.
البته حکمت هر پدیدهای برای هر فردی در هر زمانی متفاوت است که
معمولاً در زمان اتفاق، به علل مختلف ما آن را به درستی تشخیص نمیدهیم و شاید گذر زمان آن را برای ما مشخص کند.
به همین دلیل است که مقام توکل، رضا و تسلیم داریم.
این اتفاقات است که باورهای حقیقی فرد را نمایان میکند.
حضرت حافظ – رضوان الله علیه – میفرماید:
تا سیه روی شود آن که در او غِش باشد حافظ شیرازی
اینجاست که تفاوت بین روانشناسی نظری و عملی، فلسفه نظری و عملی و از همه مهمتر عارف درسخوانده و عارف عامل مشخص میشود به همین علت است که میگویند انسانها در امتحانات سخت است که خودشان میفهمند طبل تو خالی بودهاند و بس!
این که گفته میشود:
جامعهای که دین دارد جامعهاش خراب است شاید یکی از دلایلش این باشد که چیزهایی که باید در سطح معقول و منطقی سازمانی و جامعهای باشد معمولاً جامعهها و حکومتهای دینی به دلایلی که خودتان بهتر از من میدانید یا کم کم متوجه خواهید شد، آن را در سطوح فردی میآورند که شاید مثال سیل بالا یکی از شایدها صدها موردی است که در عمل آن را خیلیها لمس کردند و مثالهای بیشماری میشود زد که
«العاقل یکفی بالاشاره و الجاهل لا یکفی بالمناره».
فرض کنید برای ازدواج، انتخاب رشته، مشکلات شغلی و … به یک مشاور مراجعه میکنید ولی مثلاً ازدواجتان بد از آب در میآید. میروید پیش آن شخص و با او صحبت میکنید (بینفردی) که او هم حالا به هر دلیلی متخصص نبوده و یا هر دلیل دیگری به شما میگوید حتماً قسمتت بوده! او حق ندارد که بگوید قسمتت بوده است. آن فرد با علم روانشناسی و مشاوره به شما این پیشنهاد را داده و با همان نیز باید در سطح تحلیل فردی یا بین فردی (رابطه مشاور و مراجع) علت اشتباه به وجود آمده را تبیین کند. با این وجود در سطح تحلیل فردی شما ممکن است در دلِ خودت بگویی که من یکی از بهترین افراد را برای مشورت انتخاب کردم و وظیفه خود را انجام دادم دیگر نتیجه دست من نیست. بنابراین حتی جابهجایی در حوزههای تخصصی در یک سطح نیز کار آسانی نیست و در صورت نیاز بایستی با ظرافت کامل انجام شود.
پس وقتی پیش آن دوستمان که یکی از اعضای خانوادهاش فوت کرده میرویم، به او نمیگوییم که حتماً قسمتش بوده است! خدا خواسته فلان فامیلت بمیرد! خب این چه حرف زشتی است! در آن لحظه با او همدردی یا حتی اگر بتوانیم همدلی میکنیم (روانشناسی اجتماعی) و واقعاً اگر دوست صمیمیمان باشد خودمان را جای او میگذاریم و از صمیم قلب ناراحت میشویم.
در ضمن وقتی میخواهیم حرفی بزنیم باید حتماً سعه فرد و شرایط را نیز در نظر بگیریم.
پس همانطور که متوجه شدید، دید و مواجهه ما در هر کدام از سطوح تحلیل پدیده ها که باشیم، با هم متفاوت است. در سطوح سازمانی، مسئولین را بازخواست میکنیم، حق نداشتند چنین کاری کنند. در سطح ملی، مسئولین نمیتوانند به افراد بگویند قسمتشان بوده که بمیرند! مگر حرمت قتل نفس کم چیزی است؟! در سطح جهانی پیامهای مختلفی ردوبدل میشود. وقتی حادثهای در کشور ما رخ میدهد – البته بسته به نوع حادثه – شاید رئیس جمهور فلان کشور پیام تسلیت به مردم ایران ارسال کند حال آن که ما از نیت او در سطح فردی خبر نداریم!
این که میگویند «الاعمال بالنیّات» و «مهم نیت است»، اگرچه حرف کاملاً درست و روایتی معتبر است ولی در سطح فردی جای دارد و فقط و فقط به رابطه ما با خدا بر میگردد و چون ما علم به باطن افراد نداریم تعمیم آن به سطوح دیگر به خصوص از سطح سازمانی به بالاتر میتواند بسیار خطرناک باشد.
نکته مهم این است که باید ببینیم در مواجهه با پدیده ها، هر سطح تحلیل را در کجا به کار بریم.
یکسری رفتارها را ما باید انجام دهیم بهدلیل اینکه عدم انجام آنها تبعات اجتماعی بهدنبال دارد ولی در دل خودمان طور دیگری برخورد میکنیم.
مثلاً یک پدر از فرزندش شاکی است و فرزندش شیطنت میکند، تنبیه فیزیکی منظورم نیست، دادی سرش میزند، این داد برای ارتباط بینفردی خیلی مهم است چون اگر داد نزند فرزندش دوباره این کار را تکرار میکند. ولی در دل خودش نباید نسبت به فرزندش بغض داشته باشد. این خیلی سخت است. افرادی که وقتی از دست فرزندش را عصبانی میشوند با آمیختهای از حب و بغض او را تنبیه میکنند، این دو سطح را با هم قاطی کردهاند البته به شرط اینکه یک سری باور متقن در سطح تحلیل فردی و بین فردی داشته باشند.
مثلاً فرض کنید شما بنا به دلایلی میخواهید ۶ ترمه درس خود را تمام کنید. در نتیجه بعید نیست برخی از ترمها به خصوص ترم آخر مجبور شوید یک درس را با یک استاد مشخص بگذرانید که شاید در مواقع عادی ترجیح میدانید به عللی به هیچ وجه آن درس را با او بر ندارید. در ضمن اینجا فرض شده چون درس عملی است معرفی به استاد ندارد و شما هم شرایط مهمان شدن در دانشگاه دیگری را ندارید. شما در هر سطح تحلیلی برخوردتان با این پدیده باید متفاوت باشد!
در سطح فردی اگر انسان خیلی معتقدی باشید ممکن است با خود بگویید:«من تا به اینجا که درسم را خواندهام و چون میخواهم ۶ ترمه تمام کنم، چارهای جز برداشتن با این استاد ندارم. حتماً یک حکمتی بوده که خدا او را در مسیرم قرار داده است.» حالا باید بروید و بگردید که چهچیزی بوده یا هست (مثلاً بابت کفاره گناه مؤمن یا رشد سعهاش و …) که این سختی برایتان به وجود آمده است. این درس را این ترم استادی ارائه میدهد که نه قبلاً در این دانشگاه بوده و نه فرضاً بعداً این درس را ارائه میدهد و ترم بعد و قبل یک استاد دیگری بوده است. اینها همه در سطح تحلیل فردی است که خیلیوقتها روانشناسی هم جوابی برایش ندارد و باید به سراغ عرفان برویم چون اگر روانشناسی را یک علم به سبک پوپریاش بگیریم خیلی اوقات ترجیح می دهد در این حوزهها وارد نشود. وقتی وارد تئوریای میشویم که معتقد است بالزدن یک پروانه در آفریقا (اثر پروانهای) باعث میشود که یک اتفاقی در یک جای دیگر بیفتد و همه چیز به همه چیز ربط دارد و وقتی کارما را مطرح میکنیم، بهتر است در همان سطح فردی بمانیم!
این شد تحلیل در سطح فردی ولی در سطح بینفردی باید بروید با استاد صحبت کنید. باید هم از اصول مذاکره و ارتباطات برای این کار استفاده کنید زیرا وارد سطح دیگری شدهاید.
دقت کنید که این نفاق نیست! قرار نیست که شما به استاد دروغ یا به اصطلاح امروزیها دروغ مصلحتی بگویید. نوع برخورد عوض شده است. اصل یکی است!
شما با خودتان تکلیفتان مشخص است و تسلیم اراده او هستید ولی از نظر اجتماعی وظیفهتان را باید انجام دهید. در صورتی که احتمال میدهید صحبت با استاد باعث تجدید نظر او در برخورد با شما در کلاس میشود، میروید با استاد صحبت میکنید اگر دیدید استاد قبول نمیکند میروید با دانشجوها صحبت میکنید که بیایید فلان کار را کنیم، بعد از آن میبینید فایدهای ندارد میروید در سطح سازمان و با مدیرگروه صحبت میکنید. تلاشتان را میکنید حتی میتوانید در سطح ملی در مورد شرایط نامناسب سیستم آموزشی ایران مقاله و کتاب بنویسید، در سطح جهانی میتوانید در اینستاگرام یک پیج داشته باشید و یا در تلگرام یک کانال داشته باشید و این موارد را اعلام کنید. البته این که این قضیه را شما تا کجا پیش میبرید، بسته به این دارد که تا کجا برای شما «میارزد» که ذیل بحث «سلسله مراتب ارزشها» میگنجد که آنجا به این سؤال نیز تا حدی پاسخ داده خواهد شد که چرا با وجود این که میدانیم کاری درست است آن را انجام نمیدهیم.
خوبی دیدن این مشکلی که برایتان پیش آمده است در چند سطح تحلیل این است که اگر به نتیجه نرسیدید دیگر افسرده و ناراحت نمیشوید. چرا؟ چون از همان اول قسمت را پذیرفتید. این است تفاوت بین جبر و اختیار. ما جبر و اختیار را که مسئلهی خیلی پیچیدهای است در جای خودش به کار نمیبریم و الان هم من بیشتر از این نمیتوانم موضوع را باز کنم و صرفاً به زدن یک مثال دیگر اکتفا میکنم. البته اینجا فرض شده شما باور پایهایتان مبتنی بر عرفان اسلامی است واگر باور پایهای مبتنی بر هر کدام از مکاتب روانشناسی یا فلسفی دیگر باشد کل تحلیلی که کردید، به نحو دیگری خواهد بود اگرچه مسیر همین طور خواهد بود.
یکی از اساتید روانشناسی در یکی از سخنرانیها خود داستان جالبی را تعریف میکرد که به نظرم در فهم بهتر اهمیت سطوح تحلیل پدیده ها به خصوص هنگام مواجهه با مردم کمکمان میکند.
“من سوار ماشینی شدم که به دانشگاه بروم. از اول که سوار شدم راننده دائم با تلفن صحبت میکرد و به آن شخصی که پشت خط بود فحش میداد، وقتی نزدیک به مقصد شدیم و تلفن او نیز تمام شد از او پرسیدم:« این کی بود که این همه فحش بهش میدادی؟» گفت: «خانمم بود.» گفتم:«خب اگر این همه با خانمت اختلاف داری چرا اصلاً باهاش ازدواج کردی؟» گفت:«مجبور بودم! مجبور بودم!» گفتم:«بله؟!» دوباره گفت:« مجبور بودم! مجبور بودم!» گفتم:«مگر اسلحه گذاشته بودند روی سرت که با ایشون ازدواج کنی؟» جواب داد:« من میخواستم توی یک تاکسی تلفنی استخدام بشم گفتند که حتماً باید متأهل باشی و من ازدواج کردم تا بتونم تو آژانس کار کنم».“
توجیه این راننده تاکسی تلفنی برای افراد در حالت عادی اصلاً قابل پذیرش نیست. ممکن است با خدای خودش – به درست یا غلط – بگوید که این شرایط «فقط» برای من وجود دارد. اما طرف مقابل دارد به این فکر میکند که اگرچه خیلی چیزها در زندگی ما جبر است: اینکه کجا بهدنیا آمدیم، پدر و مادر ما چه کسانی هستند و …، ولی افراد با شرایط مشابه بودند که مسیر دیگری را طی کردند. دقت کنید ما در اینجا به این کاری نداریم که کدام استدلال در دنیای واقع قطعاً صحیح است منتها بحث این است که چنین استدلال جبرگرایانهای بعید است برای طرف مقابل چندان قانعکننده باشد مگر اینکه او نیز شاید به علت تجربه مشابه شروع کند همراه با او ناله کردن!
حالا نکتهای که وجود دارد این است که مگر نگفتیم پایینترین نقطه و در واقع درونِ درونِ ما خداست؟ و از طرفی هم وجودگراها معتقدند که انسان همیشه تنهاست. شما بهترین رفیق را هم که داشته باشید که خیلی هم با هم صمیمی هستید و خیلی هم رازدار است، نهایت یکسری چیزها میماند که به هیچکس نمیتوانید بگویید. یکسری چیزها وجود دارد که برای خودتان است. شما اگر ازدواج هم کرده باشید یکسری چیزها را نمیتوانید به همسرتان بگویید حتی اگر ازدواج هم خیلی موفق بوده باشد. به خاطر همین است که میگویند ازدواج آدم را از رفیق شفیق بینیاز نمیکند. یکسری چیزها را به مادرتان هم نمیتوانید بگویید. به همین دلیل است که انسان همیشه محکوم به تنهایی است مگر اتصال به همان نقطه (خدا)، که اتصال واقعی به این نقطه هم نیاز به کوشش جدی دارد. شما برای پاسکردن یک درس و یا گرفتن نمره خوب کلی زحمت میکشید حالا فکر کردهاید که اتصال به این نقطه راحت است؟ آن زمانی که به این نقطه اتصال پیدا کنید از نظر اجتماعی بین مردم هستید ولی با مردم نه! یعنی فرایندگرایی میشوید که تمام هموغمتان رسیدن به نتیجه نخواهد بود اگرچه تلاش میکنید تا به آن برسید. حال متوجه شدید منظور از «با توکل زانوی اشتر ببند» چیست؟! بله هر چیزی جای خود را دارد!
در نهایت این که:
دانشجو - در هر مسئلهای تمام این مراحل را داریم؟ مثلاً مسئلهای وجود دارد که سطح سازمانی نداشته باشد؟
مدرس - سوال خیلی خوبی است، بستگی دارد به قدرت تحلیل شما. مثلاً شما در خانوادهتان با مادرتان سر چیزهای پیش پا افتاده مثلاً ظرف شستن، غذا درستکردن دعوایتان میشود. این در چه سطحی است؟
دانشجو - بینفردی.
مدرس - حالت عادیاش بینفردی میشود یعنی پیدا کردن مشکل در نحوه رابطه. منتها شما میتوانید به درون خودتان هم مراجعه کنید و بگویید چه چیزی باعث شده که من با مادرم دعوایم شود، یک وقت هم هست که بروی در آن نقطه پایین و بگویی که مگر نمیگویند که مادرت هر کاری کرد حتی به او افّ هم نگو (مگر امر به خلاف دستور خدا)، أُف در زبان عربی کمترین چیزی است که میتوانی به کسی بگویی حتی از نچ هم پایینتر! در روایت داریم که خدا اگر میتوانست واژهای کمتر از أُف در قرآن بگذارد، میگذاشت. خب اینجا شما میآیی در سطح تحلیل فردی. در سطح سازمان، سازمان اینجا چیست؟ خانواده. بیایید و ببینید که روابط بقیه خواهر و برادرها و پدرت با مادرت چگونه است؟ در سطح ملی بررسی میکنید میبینید که الان روابط خانوادگی نسبت به گذشته تغییرات جدی کرده و اختلاف سلیقه و عقیده بیشتر شده. در سطح جهانی میگویید این ظاهراً مخصوص ایران هم نیست و کلاً نهاد خانواده دارد یک طور دیگر میشود.
البته باید دقت کنید همانطور که در شکل هم دیدید، این سطوح با هم مرتبط هستند یعنی باور شما در سطح فردی بر روی عمل شما در سطح بین فردی و سازمانی خودآگاه یا ناخودآگاه تاثیر میگذارد و حتی بالعکس منتها بروز بیرونیاش متفاوت است.
دانشجو - میشود سؤال در یک سطحی باشد و پاسخ آن در یک سطح دیگر داده شود؟
مدرس - این هم میشود، این مقوله دیگری است. سؤال در یک بُعد است و پاسخ در یک بُعد دیگر. مثلاً شما دوستی دارید که دایم با هم جروبحث میکنید. پس به نظر میرسد مشکل در سطح بینفردی و احتمالاً در ذات و نوع رابطه است! رابطه خودش یک موجود زنده است فکر نکنید که من و تو هستیم و رابطه این وسط فقط هست! رابطه خودش یک موجود زنده است که بعداً راجع بهش صحبت میکنیم. ولی این مشکل میتواند مثلاً با گذشت در سطح فردی حل شود.
ایده اصلی یادداشت فوق برگرفته از صوت جلسه دوم درس مسئلهیابی و حل مسئله دانشجویان کارشناسی مدیریت آقای ملاباقر است که در تاریخ ۱۰ مهر ۱۳۹۸ در دانشگاه قم برگزار شده است.
متنی که خواندید بسط اولیه آن است که توسط خودِ گوینده در تاریخ ۱۰ اسفند ۱۳۹۸ انجام شده است.
او معتقد است که مطلب فوق هنوز جای بحث و بررسی و بسط بیشتر داشته و قابل نقد است.