محمد! از همه این حرف ها که بگذریم، چیزی را قطعا باید که به خاطر بسپری: هدف دانش، دانش نیست، حضور است و اقدام، پیوستن به خلق و خدمت به مخلوق، نه بریدن از جهان ملموس و محسوس و فرو رفتن در خویش.
سودمندی های حضور را فرو نهادن جرم است محمّد، و تو، از پی هر خواندنی، با چشم باز یا بسته، به رویاهای دور می روی؛ فقط به رویا های دور، از تو برای خاک و خلق خدا جز لاشه یی نمی ماند.
کاش می توانستی خودت را در آن حال ببینی؛ کاش می توانستی. باری به هنگام فرو رفتنت در وهم، آینه یی قدّی در برابرت نهادم، به گمان اینکه لحظه یی خویشتن را در خواهی یافت و به خود بازخواهی گشت -در آن سفرهای وهمی که می کنی– و تو، ندانسته، بر آن آینه پای زدی و آن را شکستی…
منبع: ابراهیمی، نادر (۱۳۷۵)، مردی در تبعید ابدی براساس داستان زندگی ملاصدرای شیرازی صدر المتالهین، تهران: روزبهان. ص ۲۱.